کاش می شد دوباره به روزهای ساده بودن ، برگردیم
ما به خودمان ، به عشق و به عاطفه ، بد کردیم
اسیر روزمرگی شدیم و لحظه های شاد کنار هم بودن را
با بی تفاوتی ، به سرعت و با بی حوصلگی رد کردیم
ما به هر آدمی که با پاکی گفت : عاشقم و صادق شد،
گفتیم : دیوانه و به او با ترس و با تشویش شک کردیم و
رنگ های سبز دنیا را ، با غرور ، سیاه ، رنگ کردیم
ما خورشید طلایی عشق را با آهِ حسرت ، خاموش و سرد کردیم،
بعد با اشک در تاریکیِ تنهایی نشستیم و شمع روشن کردیم!
ما حتی با احساساتِ لطیفِ خودمان هم جنگ کردیم
ما با ستم ، به سمتِ اعتمادِ هم ، سنگ پرت کردیم
ما برای شادی قلب خودمان ، غم در قلب دیگری را شرط کردیم
ما فکر می کنیم که با شکستن قلب یک عاشق ، به او رحم کردیم!
ما دوستدار شنیدن صداقتیم ، ولی به دروغ گفتن عادت کردیم!
ما گل های سرخِ امید را در باغ احساس ، با بی توجهی
پژمرده و زرد و پر پر کردیم و بهار را مبتلا به پاییز و درد کردیم
ما با پشت کردن به عشق ، گم شدیم ، راه راست را کج کردیم
برای رسیدن به سعادت ، حال را رها و برای آمدن آینده ، صبر کردیم!