دیگر توقع مهر و وفا و صفا داشتن از آدم ها، بی جاست! این روزها آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند چه برسد به ... هر آدمی دارد تلاش می کند خودش را به شکلی به جایی قلاب کند تا در دریای غم غرق نشود، یکی به ورزش، یکی به موسیقی و حتی یکی به سیگار و... پناه می برد و برای نسل ما که روزگاری شاهد آدم های مهربان و غرق در زیستن با محبت بودیم، دیدن این روزگار با این آدم ها خودش مثل مرگ تدریجی است، مثل خفگی است... چه بر سرمان آمد یا بهتر بگویم : چه بر سرمان آوردند؟! نگاه کن قلب های ما تکه تکه شدند و آسمان سیاه شد، آن قدر سیاه که دیگر در آن حتی یک ستاره هم نیست! هر آدمی سرشار از خشمی عمیق و پنهان است و یکی با اشک، یکی با فریاد و حتی یکی با سکوت در حال ابراز این خشم است... آه، خدا، خدا، کجای این دایره ی سرگردانی که انسان، تنها مانده و در غم رها شده است؟ یا اسمع السامعین...