در گوشه ای از این جهان،
من، صبح تا شب، شب تا صبح
در حال نوشتن و شعر گفتن و عاشق ماندنم
در حال دلداری دادن به دلم و مهربانی کردنم
در حال اشک ریختن و غصه خوردن برای
قلب های از بی عشقی در حال مردنم
من، شاعری عاشق از عشق با سخاوت گفتنم
من، حالا فقط نفس می کشم، چون
همان وقت که آدم، قلبم را شکست
فرشته ها آهسته از دنیا بردنم...