( ​​Raana Maskanmeidan ( Poet and Writer

 به وب سایت رسمی رعنا مسکن میدان ( شاعر و نویسنده ) خوش آمدید 

به نام خداوند مهربان​​​​​​​

دنیای جالب...

وقتی می خواهی در دریا شنا کنی، باید خودت را سبک کنی تا بتوانی روی آب بمانی و غرق نشوی و جالب است که وقتی می خواهی در فضا بمانی، باید خودت را سنگین کنی تا تعادلت را حفظ نمایی! وقتی تاریکی است باید روشنایی باشد تا ببینی، وقتی نور زیاد است باید سایه ای باشد تا ببینی! وقتی درد است باید مُسکن باشد تا آرام بگیری، وقتی آرامی باید دردی …
ادامه مطلب

پرنده...

گاهی دلم می خواهد پرنده ای داشته باشم ولی ناگهان از خودم می پرسم: من و قفس؟! نه ، من از قفس بیزارم ، از هرچه که بخواهد آرزوی موجودی زنده را نابود کند ، بیزارم...ولی خودمانیم پرنده داشتن ، حس زیبایی است، پرنده ای کنارت زندگی کند، از دستت دانه بردارد و مهربانی تقسیم شود...چه دلنواز و زیباست هم نشینی با موجودی که پرواز را بلد است، پرواز را …
ادامه مطلب

زمان ، می گذرد...

من در کمال سادگی، در نهایت صداقت و عاشقی، خوب می فهمم که در قلب آدم ها چه می گذرد و آن که می رود چگونه بدون ذره ای احساس از کنار من ، احساسات من و شعرها و روح حساسم سریع می گذرد و آن که ماندنی می شود، آسمان در قلبش دارد و چگونه در کنار احساسات امنِ من به قلبش خوش می گذرد...من، خوب می فهمم که چرا گاهی …
ادامه مطلب

کاش برگردیم...

کاش می شد دوباره به روزهای ساده بودن ، برگردیم ما به خودمان ، به عشق و به عاطفه ، بد کردیم اسیر روزمرگی شدیم و لحظه های شاد کنار هم بودن را  با بی تفاوتی ، به سرعت و با بی حوصلگی رد کردیم ما به هر آدمی که با پاکی گفت : عاشقم و صادق شد، گفتیم : دیوانه و به او با ترس و با تشویش شک کردیم و …
ادامه مطلب

بدون ترس...

می گویند : اگر به آدم ها زیاد محبت کنی ، می روند! می گویند : باید حواست به اندازه ی محبت کردنت باشد! و من چه می گویم؟ می گویم : رابطه ای که قرار است در آن متر و ترازو دستت بگیری تا مبادا ذره ای از محبتت اسراف شود، دیگر رابطه نیست بلکه معامله است، تجارت است و حرف سود و زیان است و احتیاط!می گویم در هر رابطه …
ادامه مطلب

صبر...

فکر می کنی چند صد سال دیگر زنده ای؟! کدام آینده ی دور را نشانه  گرفته ای؟! نشسته ای با خوش خیالی برای رسیدنِ فردا ، لبخند می زنی؟! صبر که می کنی فقط صدای شکستنِ استخوان های بلورین احساست را خواهی شنید...صبر یعنی فقط پیر و پیرتر شدن و برای لمس حسِ خوشبختی، دیر شدن...صبر یعنی در مقابل موشِ موذیِ زندگی ، شیر شدن! نگو که نباید بگویم که : دنیا دیگر …
ادامه مطلب

مهربانی...

می دانی : حتی یک سردرد ، راحت می تواند انسان را از پا دربیاورد! آن وقت انسان کلی ادعا و غرور دارد و حتی می خواهد از ماه  سر دربیاورد! گاهی بد نیست که انسان، از تنوع طلبی دست بر دارد و به نشانه ی فروتنی، سرش را کمی پایین بیاورد، انسان، تمام ثروت و قدرت دنیا را هم که داشته باشد نمی تواند حریفی چون مرگ را بشکند …
ادامه مطلب

زیبایی پنهان...

بیچاره کلاغ های تنهای در به در... چه روزگاری شده! با وجودی که سهم پنیرشان زیاد شده و حاضرند مدت ها روی شاخه های درختی بنشینند تا روباهی برای فریبشان بیاید، اما حتی روباه هم دیگر تمایل به فریبشان ندارد! کلاغ ها مانده اند و زیبایی های پنهانشان! کلاغ ها مانده اند و تنهایی هایشان و مدام با انواع قالب های پنیر که کنارشان روی شاخه ها برای لحظه ی …
ادامه مطلب

مادر (شعری از کتاب برف ، رفت...)

مادر ، تو تنها آدمی هستی که همیشه با تو حرف دارم وقتی که بیمار یا غمگین میشوی من هم درد و تب دارم کنار تو ، آرام و شاد و امیدوارم ، آغوشی امن و گرم دارم فقط دعای خیر تو را برای بُردن در بازی زندگی ، شرط دارم با تماشای صورتت ، دیدن ِ مهربانی ات ، از غرور داشتن ، شرم دارم مادر ، من فدای روح سخاوتمند …
ادامه مطلب

در این دنیا...

خیلی چیزها در این دنیا باور کردنی نیستند، بلکه باور شکستنی اند! مثل رفیق نیمه راه شدن، مثل سیاست در مقابل صداقت، مثل این که هرچه تلاش کنی باز نتوانی بخوری نان ذاتت! مثل این که دیگران بدون درک شرایط دیگری راحت کارشان شده : قضاوت! مثل بغض های سنگین در گلو مانده و های های شبانه در خلوت و تنهایی هایت! مثل فرار آدم های با احساس به غار و ناپدید …
ادامه مطلب

شکوفه ها ، گل ها...

اگر باغبان قرار بود هنگام کاشتن گل ها به منافعش فکر کند نه به ذوق و شوق هنگام دیدنِ زیبایی شکوفا شدن گل ها ، هرگز با مهربانی هیچ آبی پای بذرها و خاک نمی ریخت و جلوی خورشید را می گرفت تا نتابد و در سایه ی درخت ها استراحت می کرد، آن وقت دیگر هیچ گلی نمی رویید و همیشه زمستان بود! کاش همه مثل باغبان باشیم و …
ادامه مطلب

آدم های رفیق...

آدم های جالب،آدم های رفیق، آدم های صادق، آدم های دقیق، آدم هایی با درک عمیق، آدم هایی هستند که رویا را می شناسند و می دانند که دشمنش ترس است، عشق را می فهمند و می دانند که دشمنش چشم انتظاری و گذر وقت است، حساس بودن را می بینند و می دانند که دشمنش عدم درک است، رفاقت را بلدند و می گویند : گل قرمز باز هم …
ادامه مطلب

دریا و ساحل...

دریا با غرورش ، عاشقانش را فقط غرق می کند! و ساحل ، ساحل که تمام عمرش ، تمام خودش و تمام احساساتش را به پای دریا ریخته است و همچنان با وفا مانده است نه غرق می شود ، نه درک می شود! دریا می رود و می آید و ناز می کند و هر بار که ساحل می خواهد با تمام قلبش دریا را در آغوش بگیرد ، دریا …
ادامه مطلب

نیایش ( شعری از کتاب قاصدک ها حرف می زنند...)

خدایا ، تو ، حتی راز قلب ماهی ها را در اعماق دریا می دانی تو بدون حرف ، حقیقت را از چشم های گل میخک می خوانی تو آن قدر لطیفی که مثل ابریشم و گلبرگ و پرهای پروانه می مانی تو از مهربان بودن و بخشش خسته نمی شوی حتی آنی خدایا ، جز تو به هیچکس نمی توان گفت که چه درد و چه وحشتی دارند غریبی …
ادامه مطلب

تا آخرین نفس...

غم ، لحظه های سخت برای همه هست ، فقط نوعش فرق می کنه! تا آخرین نفس، با امید مبارزه کن، اگر به صدای دم و بازدم عمیقت در سکوت گوش کنی، متوجه میشی که خود نفس کشیدن هم انگار یک جور مبارزه است! زندگی در کمال جدی بودنش مثل یک شوخیه! خوبی زندگی با تمام سختی هاش در اینه که میگذره! و از نظر من بر خلاف باوری که وجود …
ادامه مطلب

شب ( شعری از کتاب یک روز صبح ماه طلوع کرد...)

شب ، ای سکوتت آرامش وجودم شب ، ای غمت لانه کرده در تار و پودم شب ، ای سرای امن رویا شب ، ای خلوت پاک دل با خدایا شب ، ای تو تنها بالش ماه شب ، ای بهانه برای رقص دریا شب ، ای لباس پُر ز الماس شب ، بی تو روز چه تنهاست شب ، ای غروبت نوید صبح فردا شب ، ای تو تنها …
ادامه مطلب

وقتی نبودی ( شعری از کتاب قاصدک ها حرف می زنند...)

نبودی و وقتی نبودی ، گل های لطیف باغ قلبم از بس چشم انتظار ماندند ، خشک شدند احساسات عمیق روح حساسم از دیدنِ جای خالی مهربانی تو ، به سمت نابودی پل شدند ماهی های قرمز عاشق به اقیانوس نرسیدند و اسیر تنگنای سیاه و حزن آورِ حوض شدند تمام اشک هایم با ترحم تبدیل به بغض شدند و نفسم بند آمد ، قلبم به درد آمد و نبضم …
ادامه مطلب

دریا ، برای دیدار تو پرواز می کنم ( شعری از کتاب خدای دریا ، ناخدای زمین...)

دریا ، یاد تو تمام غنچه های سرخ عشق را در قلب من باز می کند دلم در هوای تو ، مثل مرغ دریایی بی قراری می شود که به شوق عشق تو ، با شادی بال هایش را باز می کند دریا ، وقتی تو به احساس من ، قدم می گذاری دیگر خواب به چشم های من نمی آید و برای من ، ناز می کند دریا ، …
ادامه مطلب

فقط عشق ( شعری از کتاب تمام تو را به پروانه خواهم کشید...)

هر وقت، هر آدمی یاد گرفت که  برای گناه دیگری قاضی نباشد فقط عیب های خود را ببیند به زخم زدن بر دل دیگری ، راضی نباشد میان عاشق و معشوق ، جز عشق ، رازی نباشد برای اثبات عشق و مِهر ، نیازی به بازی نباشد به جز عشق در جهان ، سازی نباشد  آن وقت امید است که دیگر در جهان اشک از چشمی جاری نباشد و در …
ادامه مطلب

برکه ( شعری از کتاب برف ، رفت...)

دلم برای قورباغه ی سبز کنار برکه می سوزد همان قورباغه ی قانع که برای رسیدن به آبی دریا هر غروب سرخ، به انتهای برکه چشم می دوزد همان قورباغه ی تنها که دارد در آتش عشق می سوزد همان که برای فرار از زشتی ، تا گردن بر جسمش گل های زیبای ناز و رازآلود نیلوفر می پوشد همان که از برکه ، که عکس ماه در آن افتاده …
ادامه مطلب

آدم...

همیشه از آدم می ترسم ، می ترسم بیاید و با من آشنا و دوست شود و مرا دلبسته کند و در اوج شیدایی رهایم کند و دلشکسته با شعرهایم تنهایم بگذارد و من بمانم و دنیایی شعر که از اشک هایم می بارد...آدم همیشه برای من ترسناک است چون تنها موجودی است که توانسته دلم را ، این لطیف ترین را ، این شیشه ای ترین را بارها بشکند …
ادامه مطلب

جاده...

جاده را دوست دارم! به خصوص خاکی اش را...چون جاده یعنی دو خط موازی که هرگز به هم نمی رسند ولی با این وجود ، یک مسافر به امید رسیدن به انتهای این دو خط موازی ، دل به رفتن و نبودن و گذشتن و عبور می زند!... چون عاشقانه های این دو خط موازی و کنار هم بودن با رعایت فاصله و احترام به حقوق یکدیگر تا ابد ادامه …
ادامه مطلب